"تنها"
بانوی سیه پوش قصه هایم
نیامدی که نجاتم دهی ز غصه هایم
شب سیه را سپیدی سحر نیست
که بی تو ام این جهان را ثمر نیست
/td>
"سفره دل آشپز باشی"
می خواهم سفره دلم را برایت پهن کنم
سفره ای ساده اما بی ریا!
غذای آن نان خشک صداقت
نوشیدنی اش جامی از اشک هایی ست
که در چهارراه رسیدن به تو خریدم
ببخش که سفره رنگین ندارم !
دروغ بریان شده و تهدید دَم کرده ندارم
نان تازه نا رفیقی ارزان بود
اما نان خشک صداقت و رفاقت را
به آن ترجیح دادم
می گویند خداوند سفره
ساده تر را بیشتر می پسندد
و اسراف کاران را دوست ندارد
من هم نخواستم که
اسراف دروغ و حیله و خودخواهی کنم
نخواستم که
در نوشابه های دورنگی و گازدار که برای
معده احساست ضرر دارد اسراف کنم
خواهش می کنم از نمک کمتر استفاده کن
چون به اندازه کافی دلم خون است
راستی!
یک تکه درد آب پز شده هم دارم
سرخ کردنی با روغن تملق برایت سازگار نیست
دیدم تنور دلم هنوز روشن است و می سوزد
من هم دردهایم را با اب دیدگانم
در ماهی تابه شیون بر رویش آب پز کردم
فقط جای دگر نگویی هم چنین غذاهایی میل کردی چون آبرویم می رود
خوب دیگر باید سفره را جمع کنم ببینم دستمال راز داری با خودت آورده ای
/td>/tr>
منم گدا منم گدا گدای کوی فاطمه (س) روز و شبم میگذرد به گفتگوی فاطمه (س) فتاده دل بپای او صفای دل صفای او داده به عشق آبرو آب وضوی فاطمه (س) منکه غمین وخسته ام دیده زغیر بسته ام بود دل شکسته ام به جستجوی فاطمه (س) دل شده پای بست او دیده بود بدست او مستم ومست . مست او .مست سبوی فاطمه(س) جهان ازاوست گلستان جنان ازاوست گل فشان میدهد ای جهانیان بهشت بوی فاطمه (س) میان کوچه ای خدا به پیش چشم مجتبی (ع) دست سیاه شب چرا خورد بروی فاطمه(س) |
دمی ما با ش خدا
در همین نزدیکی
بنده ات می شکند شاخه گلی
نه به این اندیشه است
که شاخه گل آرزو چه کسی را شکست
گفت است که توگفتی به او
زیر آن شاخه گل که شکست
دل عاشقی شکست
دوست به که زوی یاد کنید دل بی دوست دلی غمگین است
اینکه خاک سیهش بالین است | اختر چرخ ادب پروین است | |
گر چه جز تلخی از ایام ندید | هر چه خواهی سخنش شیرین است | |
صاحب آنهمه گفتار امروز | سائل فاتحه و یاسین است | |
دوستان به که ز وی یاد کنند | دل بی دوست دلی غمگین است | |
خاک در دیده بسی جان فرساست | سنگ بر سینه بسی سنگین است | |
بیند این بستر و عبرت گیرد | هر که را چشم حقیقت بین است | |
هر که باشی و زهر جا برسی | آخرین منزل هستی این است | |
آدمی هر چه توانگر باشد | چو بدین نقطه رسد مسکین است | |
اندر آنجا که قضا حمله کند | چاره تسلیم و ادب تمکین است | |
زادن و کشتن و پنهان کردن | دهر را رسم و ره دیرین است | |
خرم آن کس که در این محنتگاه | خاطری را سبب تسکین است |
اینکه خاک سیهش بالین است | اختر چرخ ادب پروین است | |
گر چه جز تلخی از ایام ندید | هر چه خواهی سخنش شیرین است | |
صاحب آنهمه گفتار امروز | سائل فاتحه و یاسین است | |
دوستان به که ز وی یاد کنند | دل بی دوست دلی غمگین است | |
خاک در دیده بسی جان فرساست | سنگ بر سینه بسی سنگین است | |
بیند این بستر و عبرت گیرد | هر که را چشم حقیقت بین است | |
هر که باشی و زهر جا برسی | آخرین منزل هستی این است | |
آدمی هر چه توانگر باشد | چو بدین نقطه رسد مسکین است | |
اندر آنجا که قضا حمله کند | چاره تسلیم و ادب تمکین است | |
زادن و کشتن و پنهان کردن | دهر را رسم و ره دیرین است | |
خرم آن کس که در این محنتگاه | خاطری را سبب تسکین است |
اینکه خاک سیهش بالین است | اختر چرخ ادب پروین است | |
گر چه جز تلخی از ایام ندید | هر چه خواهی سخنش شیرین است | |
صاحب آنهمه گفتار امروز | سائل فاتحه و یاسین است | |
دوستان به که ز وی یاد کنند | دل بی دوست دلی غمگین است | |
خاک در دیده بسی جان فرساست | سنگ بر سینه بسی سنگین است | |
بیند این بستر و عبرت گیرد | هر که را چشم حقیقت بین است | |
هر که باشی و زهر جا برسی | آخرین منزل هستی این است | |
آدمی هر چه توانگر باشد | چو بدین نقطه رسد مسکین است | |
اندر آنجا که قضا حمله کند | چاره تسلیم و ادب تمکین است | |
زادن و کشتن و پنهان کردن | دهر را رسم و ره دیرین است | |
خرم آن کس که در این محنتگاه | خاطری را سبب تسکین است |
برای اولین بار و پس از بیست و هشت سال : شاعر تصنیف " همراه شو عزیز ... " مشخص شد !
من نمی اندیشم جزب به رنگ مس باروت
من نمی اندیشم جز به میدان نبرد
من نمی اندیشم جزبه فرداشب تاریکم
سخن از رفتن نیست
سخن از ماندن نیست
سخن این است که خاگستر تو تخم رزم
آور دیگر باشد (شهیدرضایی ازمجاهدین خلق)
همراه شو رفیق
تنها نمان به درد.
کاین دردمشترک
هرگزجدا
جدا
درمان نمی شود
دشوارزندگی
هرگزبرای ما
بی رزم مشترک
آسان نمیشود
تنهانمان به درد
همراهشورفیق
(برزین آذرمهرتیرماه۱۳۵۲)