دهم اردیبهشت تولد هنرمند بزرگ موسیقی و آواز ایران، استاد غلامحسین بنان بود. اما اگر به کرج و امامزاده طاهر بروید دیگر اثری از آرامگاه بنان نیست.
به گزارش خبرآنلاین به نقل از تارنمای دل آوا، نه تنها بنان بلکه امیرناصر افتتاح و چند تن از بزرگان موسیقی که در آن حوالی خاک بودند. امسال آرامگاه بنان با خاک یکسان و ناپدید شده و اگر پیگیری نشود بعید نیست که ساختمانی را که در حال احداثش هستند بنا کنند.
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
آرزوهای زیبای ویکتورهوگو برای شما
ادامه مطلب ...با کفش آمدم تو. وسط هال جفتشان کردم و نشستم روی زمین. رو به روی هیکل چاق زنش. نگاهش روی صورتم می چرخید. اما از گردن پایین تر نمی رفت. موهای کوتاهش دور تا دور صورتش را قاب گرفته بود. هیچی نگفته بود. حتی وقتی پرسیدم: خودش کجاس؟ هم حرفی نزد. فقط دامنش را طوری روی زانوهایش مرتب کرد که مچ پاهایش پوشیده شود.
از تمامی دوستام وعزیزانی که نسبت به مطالب منتشر شده توسط من در وبلاگ عطارچی ناراحت شده اند معذرت می خواهم اما شمارا هم به شنیدها وواقعیت های درباره عطار وخودم دعوت می کنم
این مواردبزودی بر وبلاگ قابل رویت است
عطارو همه چیز اش
جایی که حسابداری نیازمند مدیریت می شود
مدیریت ها بی انصاف و......
سر به دار رو دار به سر می کنند
این همه شهر را داد دو فریاد می کنند
داد ما داد آن داد این
این همه داد را بی دادش می کنند
سر به دار رو دار به سر می کنند
شب دوباره شب را صدایش می کنند
هرچه باشد فدای این شب می کنند
جان ما جان آن این فدای شب می کنند
دادیاری نیست دراین شهر ندا
تاکه داد ما را یاریش دهد
دادی آمد زاین شهر پر داد
داد ما آخر که ازاینان ستاند ای دادا
نازنینم، با تو از چه گویم
از سجادههای ز ایمان تهی
از عابدان ز عرفان تهی
از مردمان شهر نیرنگ
از نامردان اسیر نام و ننگ
نازنینم
مردمان این شهر، نماز به سمتی میخوانند
که خدا آنجا نیست
اینان عشق را در خانهی همسایه میجویند
دوستانی پیمان شکن
که مدام از وفای به عهد میگویند
و میخوانند بیگانه را به خانه
چه بگویم از این سیه دلان سپید روی(ازاین خرقه پوشان آلوده قبا)
که اگر آسمانها، آسمان ببارند
اینان سیاهی از دل بر ندارند
نازنینم
با تو میگویم
از غنچههای شکفته در سیاهی و شب
از بلبلان آوازه خوان و مانده در جدایی و تب
از پرستوهای مهاجری که بالشان را سوختند
در تبعیدی به رنگ غربت ابدی
با تو میگویم
که باید خواند روز را
در این دیار که عشقش مظهر نیرنگ است.
"تنها"
بانوی سیه پوش قصه هایم
نیامدی که نجاتم دهی ز غصه هایم
شب سیه را سپیدی سحر نیست
که بی تو ام این جهان را ثمر نیست
/td>
"سفره دل آشپز باشی"
می خواهم سفره دلم را برایت پهن کنم
سفره ای ساده اما بی ریا!
غذای آن نان خشک صداقت
نوشیدنی اش جامی از اشک هایی ست
که در چهارراه رسیدن به تو خریدم
ببخش که سفره رنگین ندارم !
دروغ بریان شده و تهدید دَم کرده ندارم
نان تازه نا رفیقی ارزان بود
اما نان خشک صداقت و رفاقت را
به آن ترجیح دادم
می گویند خداوند سفره
ساده تر را بیشتر می پسندد
و اسراف کاران را دوست ندارد
من هم نخواستم که
اسراف دروغ و حیله و خودخواهی کنم
نخواستم که
در نوشابه های دورنگی و گازدار که برای
معده احساست ضرر دارد اسراف کنم
خواهش می کنم از نمک کمتر استفاده کن
چون به اندازه کافی دلم خون است
راستی!
یک تکه درد آب پز شده هم دارم
سرخ کردنی با روغن تملق برایت سازگار نیست
دیدم تنور دلم هنوز روشن است و می سوزد
من هم دردهایم را با اب دیدگانم
در ماهی تابه شیون بر رویش آب پز کردم
فقط جای دگر نگویی هم چنین غذاهایی میل کردی چون آبرویم می رود
خوب دیگر باید سفره را جمع کنم ببینم دستمال راز داری با خودت آورده ای
/td>/tr>