من از خدامه بکشم نازتو ...
تا بشنوم یه لحظه اوازتو...
من از خدامه پیش تو بمونم ...
جواب حرفاتو خودم بخونم...
من از خدامه بمونم دیوونت...
سر بذارم رو شهر امن شونت...
من از خدامه بمونی کنارم...
من که بجز تو کسی رو ندارم...
من از خدامه که نباشی دوری...
فقط دلم میخواد بگی چجوری؟؟...
من از خدانه که یه روز دعامون ...
بره تو اسمون پیش خدامون...
یه جشن نقره ای با هم بگیریم ...
به عشق اینکه هر دو منو اسیریم...
به عشق اینکه بعد اون همه درد...
خدا به بار نگاهی هم به ما کرد...
تا حالا شده....
یه حرف تو دلت باشه و کسی رو نداشته باشی که بهش بگی؟
تا حالا شده....
یه درد داشته باشی و درمونشو ندونی که چیه؟
تا حالا شده....
یه عشق پاک داشته باشی و یه معشوق عاشق نداشته باشی؟
تا حالا شده....
یه جاده خلوت جلوت باشه و نتونی پاتو رو گاز بزاری و بری؟
تا حالا شده....
یه قلب تو دستت باشه و نتونی ضربانشو بشمری؟
تا حالا شده....
یه لیوان پر آب تو دستت باشه ولی از تشنگی هلاک باشی؟
تا حالا شده....
یه فردا پر از شادی در پیش داشته باشی ولی اونو با گریه عوض کنی؟
تا حالا شده....
یه قاب عکس رو دیوار اتاقت باشه ولی خاطره اش برات مرده باشه؟
بیست یکمین سالگرد عروج ملکوتی امام امت امام خمینی را به همه پیروان راستینش تسلیت می گوییم
و فردا اول دی ماه،
من امشب در میان کوچه های سرد و تنهایی...
شب طولانی سرما،
و مردان و زنان و کودکانی در میان کوچه ها،
بی کس و تنها ...
به سان کرم پیچاپیچ*، خانه شان بر دوش
آرزوشان گاه، تنها یک پتو
و گاهی نان سنگک، بی پنیر و بی کره، بی هیچ....
گاه شاید روزها باشد که نانی هم نخورده اند
کمی بالاتر از دیوار سرما در جنوب شهر
میان خانه های گرم بالا شهر
آدم ها کنار سفره ی یلدا
میان سفره هاشان
انار و پسته و آجیل
هندوانه و لیمو و پرتاقال
تفال حافظ و موسیقی و رقص و هیاهو های قیل و قال
من اما خسته ام از این همه دوری و بی مهری
از این فریاد
من امشب ساختم جمعی
تا بگیرم دست انسانهای کارتن خواب را آرام
و بفشارم میان دستهای خویش
در این شب
شب یلدا، شب سرما
من امشب می شوم:
روشنی بخش خانه های کودکان و مردم بی کس
و گرما بخش شب سرد زمستان شان
من امشب می برم یک بسته گرم شب یلدا
و لبخندی نشانم بر لبان کودکان و مردم خوابیده در سرما
و اکنون می نویسم من:
شب یلدا، شب زیبا، شب گرما
با عرض پورش از شما تمام عزیزان به اطلاع همه میرسانم مطالبی که قولش دادم ازتاریخ ۱۳خرداد ماه تا ۱۲مردادماه بروی وبلاگ قرار داده می شود حتما
سر به دار رو دار به سر می کنند
این همه شهر را داد دو فریاد می کنند
داد ما داد آن داد این
این همه داد را بی دادش می کنند
سر به دار رو دار به سر می کنند
شب دوباره شب را صدایش می کنند
هرچه باشد فدای این شب می کنند
جان ما جان آن این فدای شب می کنند
دادیاری نیست دراین شهر ندا
تاکه داد ما را یاریش دهد
دادی آمد زاین شهر پر داد
داد ما آخر که ازاینان ستاند ای دادا
نازنینم، با تو از چه گویم
از سجادههای ز ایمان تهی
از عابدان ز عرفان تهی
از مردمان شهر نیرنگ
از نامردان اسیر نام و ننگ
نازنینم
مردمان این شهر، نماز به سمتی میخوانند
که خدا آنجا نیست
اینان عشق را در خانهی همسایه میجویند
دوستانی پیمان شکن
که مدام از وفای به عهد میگویند
و میخوانند بیگانه را به خانه
چه بگویم از این سیه دلان سپید روی(ازاین خرقه پوشان آلوده قبا)
که اگر آسمانها، آسمان ببارند
اینان سیاهی از دل بر ندارند
نازنینم
با تو میگویم
از غنچههای شکفته در سیاهی و شب
از بلبلان آوازه خوان و مانده در جدایی و تب
از پرستوهای مهاجری که بالشان را سوختند
در تبعیدی به رنگ غربت ابدی
با تو میگویم
که باید خواند روز را
در این دیار که عشقش مظهر نیرنگ است.