شعر

انجمن شاعران حسابدار

شعر

انجمن شاعران حسابدار

دار و داد

سر به دار رو دار به سر می کنند

این همه شهر را داد دو فریاد می کنند

داد ما  داد آن  داد این

این همه داد را بی دادش می کنند

سر به دار رو دار به سر می کنند

شب دوباره شب را صدایش می کنند

هرچه باشد فدای این شب می کنند

جان ما جان آن این فدای شب می کنند

دادیاری نیست دراین شهر ندا

تاکه داد ما را یاریش دهد

دادی آمد زاین شهر پر داد

داد ما آخر که ازاینان ستاند ای دادا

پروین

گفت ما را هفت وادی در ره است              چون گذشتی هفت وادی درگه است
وانیامده درجهان زین راه کس                    نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور                   چون دهندت آگهی ای نا صبور
چون شدند آن جایگه گم سر به سر           کی خبر بازت دهد از بی خبر

نازنین

نازنینم، با تو از چه گویم

از سجاده‌های ز ایمان تهی

از عابدان ز عرفان تهی

از مردمان شهر نیرنگ

از نامردان اسیر نام و ننگ

نازنینم

مردمان این شهر، نماز به سمتی می‌خوانند

که خدا آن‌جا نیست

اینان عشق را در خانه‌ی همسایه می‌جویند

دوستانی پیمان شکن

که مدام از وفای به عهد می‌گویند

و می‌خوانند بیگانه را به خانه

چه بگویم از این سیه دلان سپید روی(ازاین خرقه پوشان آلوده قبا)

که اگر آسمان‌ها، آسمان ببارند

اینان سیاهی از دل بر ندارند

نازنینم

با تو می‌گویم

از غنچه‌های شکفته در سیاهی و شب

از بلبلان آوازه خوان و مانده در جدایی و تب

از پرستوهای مهاجری که بالشان را سوختند

در تبعیدی به رنگ غربت ابدی

با تو می‌گویم

که باید خواند روز را

در این دیار که عشقش مظهر نیرنگ است.

به امید

"تنها"

بانوی سیه پوش قصه هایم
نیامدی که نجاتم دهی ز غصه هایم
شب سیه را سپیدی سحر نیست
که بی تو ام این جهان را ثمر نیست

مریم

   

"سفره دل آشپز باشی"

می خواهم سفره دلم را برایت پهن کنم
سفره ای ساده اما بی ریا!
غذای آن نان خشک صداقت
نوشیدنی اش جامی از اشک هایی ست
که در چهارراه رسیدن به تو خریدم
ببخش که سفره رنگین ندارم !
دروغ بریان شده و تهدید دَم کرده ندارم
نان تازه نا رفیقی ارزان بود
اما نان خشک صداقت و رفاقت را
به آن ترجیح دادم
می گویند خداوند سفره
ساده تر را بیشتر می پسندد
و اسراف کاران را دوست ندارد
من هم نخواستم که
اسراف دروغ و حیله و خودخواهی کنم
نخواستم که
در نوشابه های دورنگی و گازدار که برای
معده احساست ضرر دارد اسراف کنم
خواهش می کنم از نمک کمتر استفاده کن
چون به اندازه کافی دلم خون است
راستی!
یک تکه درد آب پز شده هم دارم
سرخ کردنی با روغن تملق برایت سازگار نیست
دیدم تنور دلم هنوز روشن است و می سوزد
من هم دردهایم را با اب دیدگانم
در ماهی تابه شیون بر رویش آب پز کردم
فقط جای دگر نگویی هم چنین غذاهایی میل کردی چون آبرویم می رود

خوب دیگر باید سفره را جمع کنم ببینم دستمال راز داری با خودت آورده ای 

www.attarchi.blogfa.com

یا فاطمه الزهرا

 

 

 

 

 

منم گدا منم گدا گدای کوی فاطمه (س)
روز و شبم میگذرد به گفتگوی فاطمه (س)

فتاده دل بپای او صفای دل صفای او
داده به عشق آبرو آب وضوی فاطمه (س)

منکه غمین وخسته ام دیده زغیر بسته ام
بود دل شکسته ام به جستجوی فاطمه (س)

دل شده پای بست او دیده بود بدست او
مستم ومست . مست او .مست سبوی فاطمه(س)

جهان ازاوست گلستان جنان ازاوست گل فشان
میدهد ای جهانیان بهشت بوی فاطمه (س)

میان کوچه ای خدا به پیش چشم مجتبی (ع)
دست سیاه شب چرا خورد بروی فاطمه(س)

مترسک خیالی"

"بر سر اندوه خود پا سفت کرده ای
همچون مترسکی بر فراز مزرعه کابوس زده اندامم
و من در اغاز سر گذشتت از سر گذ شتم
حفره های خا لی ام از جنبش باز می ایستد
اه هنوز بر سر اندوه خود پا سفت کرده ای
و این امید بی حا صل برای من خوابی بود نقره ای
که روزی با ان برای گمشده گی ام روسری می دوختم.

www.attarchi.blogfa

سرود ملی کردها


ای دشمن ماندگار است قوم کرد زبان

بنیادش را توپ زمانه ناتوان است از نابودی

کس را ناتوان است از سردادن کرد مرده ست کرد زنده ست

زنده ست و قامتش فرو نمی‌افتد پرچم ما


جوانان کرد به پا خواسته‌اند همچون قهرمان

تا با خون تاج زندگی را نقش بندند

کس را ناتوان است از سردادن کرد مرده ست کرد زنده ست

زنده ست و قامتش فرو نمی‌افتد پرچم ما


ادامه مطلب ...

کار از مریم نظری

"چای خوشبختی"

سماور صبرم جوش امده! پس کی چای خوشبختیمان را دم می کنی؟

_______________________________________

"نفرت"

از ازدواج عشق و آتش فرزندی بدنیا آمد به نام نفرت!

_______________________________________


 

"التماس"

در کوچه های التماس آنقدر در پی ات دویدم که پای احساسم تاول زد!

http://www.attarchi.blogfa

دمی با اندیشه شاعران

شب

اعترافی طولانی ست .              احمد شاملو

 

سهم من ،

آسمانی ست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد.            فروغ فرخزاد

ادامه مطلب ...