اوحدی در غزلی میگوید:
شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان
نمیباشد دل ما را شکیب از روی این ترکان
او در جام جم میآورد:
عارفان را ز روزه در شب قدر
شود از فیض نور چهره چو بدر
تو به روزی هلال عید شوی
ور به ماهی رسد قدید شوی
تو شکم بودهای، از آنی سست
جان و دل باش، تا که باشی چست
هر که روزش به فربهی باشد
چون شکم شد تهی، تهی باشد
تن چو از خون ثقیل سنگ آید
دل ز بار بدن به تنگ آید
اوحدی در شعر دیگری میآورد:
ملک و روح با تو و تو به خواب
شب قدری، تو خویش را دریاب
او آورده است:
چنین شب، گر مجال افتد که با دلدار بنشینی
شب قدرست و شبهای چنین بیدار خوش باشد
انوری نیز در قصیدهای میگوید:
همه به قدر تو که کوتاه نخواهم کردن
تا ببینم که دهی تا شب قدرم دیدار
نظامی نیز در لیلی و مجنون میگوید:
امشب شب قدرتست بشتاب
قدر شب قدر خویش دریاب
استاد سخن، سعدی، در غزلی چنین سروده است:
آن که گویند به عمری شب قدری باشد
مگر آنست که با دوست به پایان آرند
شیخ اجل در غزل دیگری میگوید:
شب قدری بود که دست دهد
عارفان را سماع روحانی
رقص وقتی مسلمت باشد
کستین بر دو عالم افشانی
سعدی در باب دوم بوستان میآورد:
تو را قدر اگر کس نداند چه غم؟
شب قدر را میندانند هم
او در غزل «آن به که چون منی نرسد در وصال دوست» میآورد:
ای دوست روزهای تنعم به روزه باش
باشد که در فتد شب قدر وصال دوست
عطار نیز در قصیدهای به شب قدر قسم میخورد:
به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا
سنایی در قصیدهای میگوید:
از آنکه هست نشاط جهان ز رحمت حق
چو روز عید و شب قدر شد صباح و مساش
ناصرخسرو در قصیدهای آورده است:
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
قندیل میفروز بیاموز که قندیل
بیرون نبرد از دل بر جهل تو ظلما
این شاعر و سیاح قرن پنجم در قصیده «ای شب تازان چو ز هجران طناب» میسراید:
ای که ندانی تو همی قدر شب
سوره واللیل بخوان از کتاب
قدر شب اندر شب قدر است و بس
برخوان آن سوره و معنی بیاب
خاقانی شروانی از قلههای قصیده سرایی نیز در توصیفی میگوید:
جاهش ز دهر چون مه عید از صف نجوم
ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صیام