شعر

انجمن شاعران حسابدار

شعر

انجمن شاعران حسابدار

به نام خالق عاشق معشوق

 

 درست بعدازدو جریان که به سرم اومد نمی دوستم که قرار بدتر از اونا برام پیش بیاد ماجرا از اینجا آغاز شد که درست اواخر سال 1387بود

خسته وبا دلی شکسته راهی دانشگاه می شدم درست توی یک ظهر نسبتا ملایم زمستانی دیدم شدم ،اونم کجا ؛تویی انچمن شعرنگاه معصومانه وخسته اون هرکسی به خودش جذب می کرد چه برسه به من که از نیرنگ دنیا بهرجایی می خواستم پناه ببرم  بعداز چند روز درگیری با خودم آخر سعی کردم دربارها ش از این اون بپرسم تاز فهمیدم اون کیه دختری از یک خانواده مذهبی  با دیگاه زمان جهالیت این موضوع با عث شد که من  خودم آمدم  تا جلسه بعدی انجمن شعر اونجا درس درست حسابی بهش  بدم ونفرتم از هرچی خشک مذهبی نشون بدم؛اما چی شد، دیدم حالم زار شد. اونم بر خلاف خانواده اش دور از هرگونه تحجر بود در عین معصومانه بودنش،  البته زندگی در چنین محیطی هر چندهم نخواهی بروی فرد تا ثیر دارد اما باز قابل تحمل وخیلی دوست داشتنی بود گفتم دوست داشتنی از اینجا شروع شد دیگه می خواستم هم نمی شد فراموش کنم جلسات انجمن شعر می آمدند می رفتند طوری شده بود که بقیه برام اصلا اهمیت نداشتند فقط منتظر بودم اون بیاید . من که متوجه نشده ام" اما دوستان خوب متوجه شده بودند وبه خاطره جریانات احساسای گذشته من از انجام هر کاری یا دلبستگی من دور می کردم اما غافل ازاین که این حس داشت روز به روز قوی تر می شد تا آنجایی که دررویارویی عقل ودلم عقل  مغلوب، دل پیروز شد  آخر بهر جهت خواستم موضوع روبا هش مطرح کنم قبل از این کار متوجه رابطه دوستانه بعضی از دوستان شده ام از جایی که این که جریان داشت حساس می شد اما بازم از بعضی از دوستان که رابطی بااوبرقرار کرده بودند خواستم تا مقصودشون بکن شاید من بتونم درست تر تصمیم بگیرم بلاخره روز تاسوعا حسینی رسید من وعلی  بهترین دوستم درپارک نزدیک به خانه قرار گذاشتم علیرضا  دوستم که توی انجمن شعر بود رو هم خبرش کردم تا بیاد تا جلوی هم شاهد گفتگوی ما باشه    بهر حال با مطرح کردن موضوع علیرضا تعجب کرد بهش گفتم رابطه تو با خانم ((x در چه حدی با یک لبخند تصنعی جواب داد خیلی عادی دوبار پرسیدم بازم همون جواب داد  خودش خیلی خوشحال نشون دادوگفت خوبه همه فکرات کردی گفتم آره بعدش رو کرد گفت اگه انجام ندی خودم جلو میرم برای خودم گفتم باشه قبول تا رسید به ترم چهارم دانشگاه
(ترم دوم خانم
x)  درست اسفند ماه بود با علیرضا هماهنگ کردم جلوی خانم x  روبگیرم باهش صحبت کنم  بلاخره جلوش گرفتم بایک گفتگو ساده شروع کردم وقصداز صحبت رو آشنایی بیشتر مطرح کردم چه ساده فکر می کردم اون از صحبت هام همه قضیه رو  فهمیده بود گفت باشه فکر می کنم خبرش بهت میدم درست هفته آخر سال1387 بود بهش گفتم اگه میشه جوابم زودتر بده تا در صورت مثبت بودن با خانواده درمیان بزارم این گذشت تا سه شنبه آخر سال شد من خواب بودم که زنگ زد تا رفتم گوشی بردارم قطع شد بعداز ظهر با علی وعلیرضا قرار بیرون داشتیم علیرضا رو که دیدم گفتم علیرضا یکی باین شماره زنگ زده نمی دونی شماره کجایی گفت احتمالا از دانشگاه  چون خانم x  از اونجا به من زنگ زده گفته به تو بگم جوابش نه گفتم برای چیه؛ نه گفتعلیرضا :هیچی به من نگفت. سال 1388 شد سال عذاب رنج من سالی که با درد شکستن دل من آغاز شددرست تویی تعطیلات  نروزی بودم که برای خانم x یک شعر رو اس مس کردم هنوز دقیقه نگذشته بود  که دوستان عزیزتر از جانم دشمنان قسم خورده دست بکار شدند وبه من تهمت های ناروایی زدند بدها معلوم شد که این دشمنان چه تهمت های زدند می زندبلاخره مصمم شدهام که خودم با خانم x صحبت کنم  که معلوم شد تاچقدر من ابله بودم به دوستان اعتماد داشتم اونم اعتماد کاذب  که جز خیانت پاسخی ندادند بعدا معلوم شد که آنچه باعث پاسخ منفی خانم x شده صحبتهای با همین دشمنان دوست نما است  از این موارد بگذریم رابطه من با خانم به لطف بعضی از دوستان همواره دچاره یک جور نوسانات عمیق شده بودیک روز می گفت آره روز بعدش می گفت نه خیلی سعی کردم تایک جور احساس خوب از خودم بطور دایمی درقلبش ایجاد کنم  که تا حد زیادی هم موفق شدم  و...

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ

زیبا بود. منتظر ادامه ی داستان هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد