"بر سر اندوه خود پا سفت
کرده ای
همچون مترسکی بر فراز مزرعه کابوس زده
اندامم
و من در اغاز سر گذشتت از سر گذ شتم
حفره های خا لی ام از
جنبش باز می ایستد
اه هنوز بر سر اندوه خود پا سفت کرده ای
و این
امید بی حا صل برای من خوابی بود نقره ای
که روزی با ان برای گمشده گی
ام روسری می دوختم.
با سلام.از توجهی که به وبلاگمون داری متشکرم.موفق باشی.