اینکه خاک سیهش بالین است | | اختر چرخ ادب پروین است |
گر چه جز تلخی از ایام ندید | | هر چه خواهی سخنش شیرین است |
صاحب آنهمه گفتار امروز | | سائل فاتحه و یاسین است |
دوستان به که ز وی یاد کنند | | دل بی دوست دلی غمگین است |
خاک در دیده بسی جان فرساست | | سنگ بر سینه بسی سنگین است |
بیند این بستر و عبرت گیرد | | هر که را چشم حقیقت بین است |
هر که باشی و زهر جا برسی | | آخرین منزل هستی این است |
آدمی هر چه توانگر باشد | | چو بدین نقطه رسد مسکین است |
اندر آنجا که قضا حمله کند | | چاره تسلیم و ادب تمکین است |
زادن و کشتن و پنهان کردن | | دهر را رسم و ره دیرین است |
خرم آن کس که در این محنتگاه | | خاطری را سبب تسکین است |
اینکه خاک سیهش بالین است | | اختر چرخ ادب پروین است |
گر چه جز تلخی از ایام ندید | | هر چه خواهی سخنش شیرین است |
صاحب آنهمه گفتار امروز | | سائل فاتحه و یاسین است |
دوستان به که ز وی یاد کنند | | دل بی دوست دلی غمگین است |
خاک در دیده بسی جان فرساست | | سنگ بر سینه بسی سنگین است |
بیند این بستر و عبرت گیرد | | هر که را چشم حقیقت بین است |
هر که باشی و زهر جا برسی | | آخرین منزل هستی این است |
آدمی هر چه توانگر باشد | | چو بدین نقطه رسد مسکین است |
اندر آنجا که قضا حمله کند | | چاره تسلیم و ادب تمکین است |
زادن و کشتن و پنهان کردن | | دهر را رسم و ره دیرین است |
خرم آن کس که در این محنتگاه | | خاطری را سبب تسکین است |
اینکه خاک سیهش بالین است | | اختر چرخ ادب پروین است |
گر چه جز تلخی از ایام ندید | | هر چه خواهی سخنش شیرین است |
صاحب آنهمه گفتار امروز | | سائل فاتحه و یاسین است |
دوستان به که ز وی یاد کنند | | دل بی دوست دلی غمگین است |
خاک در دیده بسی جان فرساست | | سنگ بر سینه بسی سنگین است |
بیند این بستر و عبرت گیرد | | هر که را چشم حقیقت بین است |
هر که باشی و زهر جا برسی | | آخرین منزل هستی این است |
آدمی هر چه توانگر باشد | | چو بدین نقطه رسد مسکین است |
اندر آنجا که قضا حمله کند | | چاره تسلیم و ادب تمکین است |
زادن و کشتن و پنهان کردن | | دهر را رسم و ره دیرین است |
خرم آن کس که در این محنتگاه | | خاطری را سبب تسکین است |
برسرمزارپروین
این اخترچرخ ادب این ابیات نوشته شده