عشق
عشق و شرابی که در اکثر غزلهای عطار وجود دارد غالباً مقدمهای است که حجاب و خودی را از پیش چشم وی دور میکند. او در اشعارش ....
خرقه زهد را به آتش میکشد تا بین او و حق چیزی نماند. عشق عرفانی و عشق خالص الهی در برخی غزلهای او چنان آشکار جلوه میکند که آن را با هیچ عشق بشری نمیتوان اشتباه گرفت و میثاق الست را مکرر یاد میکند و از روزی که در آن «ما ز خرابات عشق، مست الست آمدیم» با شور و عشق یاد میکند. وی در اشعار خود از عناصر طبیعت برای برقرار کردن ارتباط با خداوند نیز [5] مدد میگیرد؛ چنانکه میگوید:
هر شبیش از شوق میمالید گوش(منطق الطیر/ 73)
عشق چیست از خویش بیرون آمدنغرقه در دریای پرخون آمدن(دیوان غزل/ 530 / بیت 16)
درست است که عطار در بیت بالا اینگونه عشق را وصف کرده اما آنچه که واقع مطلب است این است که این لطیفه نهانی را نمیتوان شرح داد. چرا که عشق همانطور که گفته شد از مفاهیمیاست که بیکلام سخن را روشن میکند. عطار هم خود بر همین نظر است و تأکید دارد که عشق در قالب لفظ و بیان نمیگنجد؛ چنانکه فرموده:
در عبارت همینگنجد عشق عشق از عالم عبارت نیست (دیوان/ 82)
و از نظر او عشق برتر از دو جهان و همان چیزی است که ماورای شرح و تعریف باشد:
خاصیت عشقی که برون از دوجهان است آن است که هر چیز که گویند نه آن است
(دیوان عطار/ 16)
از سوی دیگر معتقد است که سخن گفتن از عشق روزی را میطلبد که شبی در پی نداشته باشد و این نکته را ضمن حکایتی، چنین بیان میکند.
صبر باید کرد تا روزی تمام در رسد کاو را نباشد شب مدام (مصیبتنامه / 155)
پیداست که چنین روزی در عالم نخواهد بود، پس تعریف از عشق هم هیچ زمانی صورت نخواهد پذیرفت. پس آنچه عطار در باب عشق بیان میدارد ذکر پارهای از ویژگیهای عشق و توصیف حال معشوق است و بس. آن عشقی که عطار به توصیفش میپردازد نیروی خارقالعادهای است که شور و هیجان میآفریند و آتشی را در دل سالک راه حق ایجاد میکند که شعلههای آن هر چه را که غیر از حق در دل است میسوزاند و آنچه میماند تجلیات حق است و محبت او. [6]
عشق از دیدگاه او مدار عالم است. او همچون مدار هستی که همه چیز به گرد او میچرخند بر گرد عشق میچرخد، میخواهد از آنچه که خود چشیده در قالب قصه و حکایت و شعر و لفظ به بیان آورد. او برای عشق ویژگیهایی قائل است که ما در این قسمت با برشمردن این صفات سعی میکنیم تا به مقصود عطار در رابطه با مقوله عشق آشنا شویم:
عطار سبب پیدایش عشق را شعلهای میداند که از روی محبوب در دل تابیده، یا به قول دیگر از نور ذات بیزوال برقی جسته و بر عالم زده و سیلاب عشق را در دل آفریدگان جاری ساخته است. [7]
یک شعله آتش از رخ تو برجهان فتاد سیلاب عشق در دل مشتی خراب بست(دیوان، بیت 7 ، غزل 39)
در واقع این مطلب 2 نکته را در خود دارد:
1- ازلی بودن عشق
2- عطیه بودن عشق
از آنجا که عشق همزاد ازل است و همسال ابد و اولین عاشق خود خدا بود و از زمانی که انسان را آفرید عشق را در تار و پود او تنید، ازلی بودن عشق غیر قابل انکار میشود. شیخ در این رابطه اشعار دلکشی دارد:
ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم
ما همه زان یک شراب، مست الست آمدیم ما همه زان جرعهی دوست به دست آمدیم
(دیوان، ابیات 3و1 ، غزل 618)
در جایی دیگر عطار از آدمی میخواهد که نامه عشق ازلی را بر پایی بندد و تا ابد آن را باز نسازد.
عقل مادرزاد کن با دل بدل تا یکی بینی ابد را تا ازل
نامه عشق ازل بر پای بند تا ابد آن نامه را نگشای بند (منطق الطیر / 36)
و در آنجایی که به درّاج توصیه میکند، اینگونه میفرماید:
چون الست عشق بشنیدی به جان از «بلی»ی نفس بیزاری ستان
چون «بلی»ی نفس گرداب بلاست کی شود کار تودر گرداب راست
دومین مطلب در مورد «عطیه بودن عشق» است، عطار عشق را عطیه الهی میداند و آن را بخششی از خدایی تلقی میکند که نصیب کسی میشود که از سر جان برخیزد و دل پردرد کند. اینگونه در این رابطه میفرماید:
هر که او برنخیزد از سر، سرد عشق وقف است بر دل پردرد
عشق جز بخشش خدایی نیست این به سلطانی و گدایی نیست
عشق را با دی آشنایی نیست وقف در شرع ما بهایی نیست(دیوان ادبیات 5-2 / غزل 95)
عشق را مغز کائنات میداند و ذرهای از آن از همه آفاق و عشاق بهتر است، مغز و جوهر هستی عشق است، چنانکه تمام ممکنات، چونان عرض به او قائمند.
ذرهای عشق از همه آفاق به ذره ای درد از همه عشاق به
عشق مغز کائنات آمد مدام لیک نبود عشق، بیدردی تمام (72-11 / منطق الطیر)
قاموس عشق را اینچنین معرفی میکند که هر چه سلطان عشق فرماید عاشق بیچون و چرا همان کند.
در عشق گمان خود عیان باید کرد ترک بد و نیک این جهان باید کرد
گر گوید ترک دو جهان باید کرد بیآنکه چرا کنی چنان باید کرد (مختارنامه/ 93)
عشق را با کفر و ایمان و اقرار و انکار و بهشت و دوزخ غریبه معرفی میکند و میگوید عاشق آن است که از همه عالم تنها پروای معشوق را دارد و بس:
عشق را با کفر و با ایمان چه کار عاشقان را لحظهای با جان چه کار
لحظهای نه کافری داند نه دین ذرهای نه شک شناسد نه یقین (منطق الطیر/1170)
نیک و بد در راه او یکسان بود خود چو عشق آمد نه این نه آن بود
عشق تو با جان من در هم سرشت من نه دورخ دانم آنجا نه بهشت (منطقالطیر/3059)
عشق را نیز کیمیای اسرار میداند:
ای عشق تو کیمیای اسرار سیمرغ هوای تو جگرخوار (دیوان - غزل 39)
عشق را دریایی میداند که عاشق در قعر آن ناپدید است و در آن از هستی او نشانی نیست.
عشق دریاییست من در قعر او غرقهام تا آشنایی پی برم (دیوان/436)
و زمانی عاشق سزاوار عشق گردد که در آن دریا غرق شود.
«آتشین بودن عشق» یکی دیگر از خصایصی است که شیخ عطار به عشق اعطا میکند. او عشق را همچون آتش و حتی بیرحمتر از آن میداند که آهنگ جان عاشق را دارد. طبیعت عشق آتشین است و این آتش هر چه را غیر معشوق است میسوزاند و خاکستر میکند. جز معشوق چیز دیگری در نظر عاشق وجود ندارد. عاشق پیوسته سوزان و معشوق علیالدوام از او فروزان است و این سوزندگی است که عاشق را به کمال میرساند.[8]
و کمال عشق زمانی است که عاشق پیوسته در سه حالت به سر برد که یکی اشک و دیگری آتش و دیگری خون است.
هر که او در عشق آتشبار نیست ذرهای با سر عشقش کار نیست
سه ره دارد جهان عشق اکنون یکی آتش، یکی اشک و یکی خون
به راستی زمانی که عشق در دل افروخته شد، گرمای سوزان آن سنگریزه را به خون مبدل میکند، چه برسد دل آدمی را.
عشق گوهر آتشی زد در دلم بس بود این آتش خوش حاصلم
تفت این آتش چو سر بیرون کند سنگریزه در درونم خون کند
او عشق و افلاس را در همسایگیِ همدیگر میداند و عشق تنها سزاوار مفلس است زیرا که عشق را با درویشی انس است نه با سروری و شاهی:
عشق و افلاس است در همسایگی هست این سرمایه سرمایگی
عشق از افلاس میگیرد نمک عشق، مفلس را سزد بی هیچ شک
عشق را باید چو من دل سوخته تو جهانداری دلی افروخته (منطق الطیر/3398)
عشق را در جایی دیگر اینگونه وصف میکند که عشق با خواب و خور جمع نمیشود، بیقراری را از لوازم عشق میداند و بدترین درد عشق را درد هجران میداند که ناآرامی به بار میآورد.
شد چنان عاشق که بی آن بت دمی نه نشستی و نه آسودی دمی
دل و عشق را دو آیینه میداند که روی در رویاند و از دل تا عشق راهی نیست.
دو آئینهست عشق و دل مقابل که هر دو روی در رویاند از اول
و لیکن نیست بیپرده یکی بیش میان هر دو یک پرده است در پیش
ببین صورت در این دل بیکدورت که یک چیز است با هم آب و صورت
ز دل تا عشق راهی نیست دشوار میان عشق و دل روییست مقدار
(اسرارنامه/ 56 -13 ، دیوان47-48)
در حکایت بوف ، جایگاه عشق را همانند گنج در ویرانه دانسته اند و بوف به همین علت و به سبب داشتن عشق خود را ویرانه نشین معرفی کرده است تا گنج عشق را تصاحب کند.
عشق براق جان است و جان را به معراج میبرد و تن در این راه طفیلی است.
عشقست براق جان درین راهتن کیست ؟طفیلی به فتراکاین نکته همان پیوند روح و عشق از ازل است (849/دیوان)
بنیاد عشق بربدنامیاست و هرکه عاشق است باید به ترک ننگ و نام گوید ورنه خام است.
عشق را بنیاد بر بدنامیاست رکه از این سر سرکشد از خاصیت (1476- منطق الطیر)
برای همین است که عطار بدنامیعشق را مایه نامداری و مباهات عاشق میداند:
در عشق قرار بیقراریست بدنامیعشق نامداریست (80/13 - 14 دیوان)
عطار عشق مفید را عشقی میداند که عاشق از عشق خود در عشق خبر نباشد و به همگی خود غرقه در معشوق باشد - نه زمانیکه عاشق با خود است و مشغول عشق و تا هشیار عشق است عشق او را بنده است.
دلا گر عاشقی از عشق بگذر که تا مشغول عشقی عشق بندست
و گر در عشق از عشقت خبر نیست ترا این عشق عشقی سودمند است (41/15و14/ دیوان)
شیخ به «غیرت» به عنوان لازمه عشق نیز اشاره میکند و مانند احمد غزالی و عین القضات همدانی سبب عدم سجده ابلیس را غیرت عشق میداند و اغوای انسان به دست شیطان را نیز از غیرت عشق به حساب میآورد و میگوید: ابلیس دربان معشوقست و از غیرت نمیگذرد کسی به او راه پیدا کند، او در منطق الطیر و مصیبت نامه و آثار دیگر خود از ابلیس دفاع کرده و عاشق غیورش نامیده، چنانکه در باب غیرت میفرماید:
گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست غیرت معشوق دائم بیش از اوست
یکی از مهمترین و بارزترین ویژگیهایی که عطار به عشق میدهد« ارتباط کامل آن با درد» است.
از دیدگاه او « درد و عشق » آنچنان با هم آمیختگی دارند که از هر کدام شروع کنی به دیگری میرسی.
همانطور که قصه آفرینش براساس عشق آغاز شد ولی برای آدمیدرد فراق از محبوبی که شور را در عالم به پا ساخته بود به ارمغان آورد و جالب اینکه داروی این درد را هم عرفای نامیو همچنین عطار، عشق معرفی میکنند. یا اینکه خواجه عبدالله انصاری میگوید: عشق درد الست را درمان است.
یعنی عشق وسیله رسیدن به خداست و درمان درد جدایی و دوری از جمال مطلق است.
عطار عشق را خاص پاکبازان و وقف بر دلهای پردرد میداند. چنانکه فرمود:
عشق وقف است بر دل پر درد وقف در شرع ما بهایی نیس (دیوان عطار / 95)
عطار بیان میکند: ذره ای عشق داشتن از همه عالم بهتر و با ارزش تر است با این حال ذره ای درد بر همه عشاق برتری دارد.
ذره ای عشق از همه آفاق به ذره ای درد از همه عشاق به (منطق الطیر)
درد عشق گرچه روح و جان عاشق را به آتش میکشد اما دردی لذت بخش است که نزد عاشق از هر مرهمیخوش تر است.
درد عشق تو که جان میسوزدم درد برمن ریز و درمانم مکن
گر همه زهر است از جان خوشترست زان که درد تو ز درمان خوشتر است (دیوان عطار /45)
عطار عقیده دارد « در وجود قدسیان هم عشق هست و اگر این طور نبود این همه با شور و شوق گرد عرش الهی گشتن معنی نداشت »
و البته وجه تمایز شان در « وجود درد » است که درد عشق را تنها به کام ابوالبشر چشاندند که قدسیان را عشق هست اما درد نیست و آن عشقی که توأم بادرد است برتری دارد و عشق حقیقی محسوب میشود.
قدسیان را عشق هست ودرد نیست درد را جز آدمیدر خورد نیست (منطق الطیر /66-67)
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته ای که شیخ عطار برای عشق در نظر میگیرد مسأله جانبازی و فنا در این راه است.
عطار معتقد است برای رسیدن به معشوق، ذوق جسمانی و من و سلوی (سوره بقره 545) را باید رها کند تا معشوق از پرده در آید و عاشق را از نور معنی پر کند و چون معشوق پرده از روی براندازد رونق نگارستان بر جای نماند و اهل تقوی روی به میخانه نهند. پس با این وصف نتیجه این است که میان عاشق و معشوق و شخص عاشق حجاب است، اما چون خودی محو گردد و حجاب از میان برخیزد.
عاشق از آن جهت که ناقص است و میخواهد به معشوق که کمال محض است، واصل شود باید ترک جان کند و وجود عاشق در معشوق مستغرق گردد و در واقع به اتحاد با او برسد.
عطار فنا در عشق را سرمایه عمر جاودان میداند و عاشق نیز باید چون معشوق بی نشان شود
در عشق فنا و محو و مستی در عشق چویار بی نشان شد
سرمایه عمر جاودان است کان یار لطیف بی نشان است (دیوان عطار9 - 10/ 62)
درعشق، زندگی حقیقی را باید در مرگ و فنا جست:
چنانکه مولانا نیز فرمود:
بمیرد بمیرد درین عشق بمیرند درین عشق چومردید همه روح پذیرید